داستان تیکنی (قسمت ششم)

 
اینم از قسمت ششم

البته کم کاری هفته پیشو جبران کردم.این یکم طولانی تره

بدویید ادامه

 از زبون لاکی


خوب ...این برای من یه مدرسه ی جدیده 

اونطوری که من فهمیدم بچه های کلاسمون خیلی پایه و باحال اند در همه حالی هوای همو دارن

خوب کلاسای تابستون یکم تق و لقه ولی با این حال نمیتونیم بهش بی اعتنایی کنیم...ریاضی...فیزیک...هندسه ....شیمی...والبته یه کلاس هنر هم داریم که همه چی توش هست از خوانندگی گرفته تا رقص و آواز من نمیدونم مگه اینجا هنرستانه میگم اینا اینقد پاین دقیق نمیدونم کی تو کدوم درس خبره ست

ولی تو کلاس هنر هر چیزی که کلاسیکه لی لی توش سره و هر چیزی که به هیپ هاپ مربوط میشه خصوصا خصوصا رقص آسوکا از همه بهتره البته شایو هم تو این رشته در 

حال خودکشیه ولی به نظر من به آسوکا نمیرسه هوارانگ که فقط رپه استیو هم خخخه در کار های کمدی فعالیت داره جین هم که همینطوریش دختر کش هست نیازی به 

داشتن استعدادی تو این زمینه نداره حتی اگه بیاد اون بالا صدای خروس در بیاره همه واسش دست میزنن هر چند خودش بیشتر وقتا هیچ اهمیتی نمیده آلیسا هم که همه دیتا ها روش نصبه

..
..
خوب دیگه امروز روز اوله ما سر کلاس نشستیم تا آقای لی بیاد البته چه نشستنی هر کی یه ور کلاسه جین و استیو و هوارانگ کنار هم دارن مسخره بازی درمیارن و خودشون
 
به خودشون میخندن البته جین بیشتر تماشا می کنه شایو و آلیسا هم دارن باهم هی ور ور ور فک می زنن آسوکا هم داره با گوشیش ور میره لی لی هم هی خودشو تو آینش 

نگاه میکنه و هر از چند گا هی براش خودش بوس میفرسه من بیچاره هم که یه جا تنها نشستم البته بعضیا رو نمیشناسم ولی اوناهم دارن یا فک می زنن یا بی کارن بالا خره
 
آقای لی اومد

آقای لی:سلاااااام به همگی.

بچه ها :سلام آقای لیییییی

آقای لی:حالتون خوبه؟

بچه ها:بلههههههه

آقای لی:دماقاچاقه؟

آسوکا داد زد:واااای

آقای لی:خوب معلوم شد امروز کی از دنده ی چپ پاشده

استیو:خخخخخخ این کی دندش راسته؟!

آسوکا:یعنی کارم به جایی رسیده که توووووو به من تیکه بندازی؟!!

استیو:مگه من چمه؟

آسوکا:ا...ا...یه سوسک جلو پاته!!

یهو استیو یه هواااار کشید و پرید تو بغل هوارانگ

استیو :اااااا..کوش ؟ هوارانگ تورو خدا بکشش..

هوارانگ:آخه الاغ فندوق مغز....خوبه برای پنجمین باره اینطوری سرت کلاه میزاره

استیو :جدی؟

بعد هوارانگ هولش داد سمت میزش

هوارانگ:برو بشین...تا نیومدم...

آقای لی که همیشه نقش چغندرو تو کلاس داره گفت:بچه ها بس کنید...ببینید هوا چقد خوبه پرنده ها در حال پرواز اند...خورشید بهمون لبخن میزنه و..
جین:آقا اجازه

آقای لی:بله

جین:هیچی

آقای لی:آآآآ...اااا..داشتم درمورد چی حرف می زدم!؟...یادم رفت..

شایو:داشتید در مورد مدل مو تون حرف میزدید

آقای لی:آه بله داشتم میگفتم که
...
خلاصه به زور کلاس تموم شدو رفتیم حیاط و رو صندلیا نشستیم هوارانگ هم گوش میداد هم با گوشیش ور می رفت 

از زبون آسوکا

لی لی :اه..همه چی یکنواخت شده حوصلم سررفت

شایو:خوب الان چی کار کنیم براتون خااااانووووومم

لی لی:نمیدونم فقط یه کاری ...یه کاری که حال بده

استیو:چطوره امشب بریم بیرون

لاکی:چه عجب تو یه حرف حسابی زدی

آسوکا:آره..عالیه شنیدم سینما هم یه فیلم ترسناک خفن گذاشته

استیو:چی؟ترسناک؟

جین:من که پایم

آلیسا:به...چه عجب شماهم نظر دادین

جین:-_- الان مثلا که چی هه هه هه خندیدم ...جمع کن خودتو بابا

آلیسای بیچاره هیچی نگفت البته چون رباطه بهش بر نمیخوره

شایو:پس همه ساعت هفت خونه ما باشین بعد از اونجا می ریم..خوب دیگه اینکه...

یهو هوارانگ مثل روانیا پرید و داد زد

هوارانگ:کی شماره جسیکا رو از گوشیم پاک کرده!!؟؟

خوب من میدونستم کی پاکش کرده مثل روز روشن بود که کی پاکش کرده چون رنگ اونم پرید ولی نمیدونم چرا از دهنم پرید

آسوکا:من پاکش کردم

یهو همه تعجب کردن البته بیشتر هوارانگ 

آسوکا:چیه؟

هوارانگ :نشنیدم ...یه بار دیگه بگو

آسوکا:من.... پا...کش....کر...دم...نقطه

هوارانگ یه پنج دقیقه ای تو بهت مونده بود 

هوارانگ:چ...دقیقا چراااااا؟ هر کسی ممکن بود این کارو بکنه به جز تو

آسوکا:به تو چه؟

هوارانگ:دیگه داری میری رو اعصابمااااا

آسوکا:وای...وای....ترسیدم....الان منو میخوره ...کمک

هوارانگ:ببین آخه هیچ جوره تو کتم نمی ره 

تا سوتی ندادم گفتم در برم ...دیگه هیچی نگفتمو رومو ازش گرفتموپاشدم رفتم 

از زبون آلیسا

استیو:ینی آسوکا به جسی حسودیش شده اونم به خاطر تو؟!

هوارانگ:این دراکولایی که من میشناسم...

جین:اه..بسه دیگه خفه شید با هردو تونم

شایو:راست میگه دیگه بس کنید

جین دیگه هیچی نگفت فقط یه پوزخند رو لبش خودنمایی می کرد 

از زبون آسوکا

تا می تونستم از بچه ها دور شدم آخه این چه غلتی بود من کردم یکم که فکر کردم با خودم گفتم به درک فدای سرم بزار هر جور که دلشون میخواد فکر کنن .

خوب من خیلی از مشکلامو اینجوری حل میکنم البته اینبار خودمو گول نمیزدم واقعا واسم مهم نبود

همینطور داشتم تو راهروی مدرسه راه می رفتم که یهو یکی از پشت دستاشو دورم حلقه کرد این قدر محکم بغلم کرده بود که داشتم خفه می شدم

آسوکا:وای ...هووف ولم کن بابا له شدم

رومو برگردوندم طرفش

اِ..!این که لی لیه

دستامو تو دستش محکم گرفتو شروع کرد

لی لی:وااای.آسوکا...آسوکا...ازت ممنونم...عاشقتتتتتتتتتم من 

من همونطور که چشام اندازه دو تا پرتقال شده بود و دهنم اندازه غار داشتم نگاش می کردم

آسوکا:آه...لی لی!آ...ممم...تو...خوبی؟

لی لی دستامو ول کردو منو دوباره و بغل کرد

لی لی:آره ...معلومه که خوبم...وقتی تو دوست جون جونی منی مگه میشه خوب نباشم..وای آسوکا..واقعا ازت ممنونم 

آسوکا:قابلی نداشت ...ولی خوب میدونی دارم خفه میشم

لی لی:آه...ببخشیید

چند بار پلک زدم ..آره واقعا لی لی بود ...دختری که جز کلمه ی اییییشششش چیزی به من نگفته بود حالا داشت مثل چی قربون صدقم می رفت

لی لی همونطور داشت بهم لبخند میزد اونم چه لبخندی صورتش بدون غرور خیلی تغییر می کرد شبیه بچه کو چولو ها شده بود


آسوکا:اِ....چیزه میگم بریم الان کلاس شروع میشه

خلاصه رفتیم سر کلاس بقیه بچه هاهم اومدن

هوارانگ وقتی داشت از کنار میزم رد میشد چنان اخمی بهم کرد که نگو.. خب حقم داشت  بیچاره خخخخخ


از زبون لی لی 

واقعا آسوکا نجاتم داده بود اگه هوارانگ میفهمید من شماره جسیکا رو پاک کردم ...

خدارو شکر به خیر گذشت..هوف

هوارانگ خیلی اعصابش خورد بود حسابی رفته بود تو خودش حالا مگه این دختره چی بود...ایششش ایششش با اون قیافش اَیی ...اون دماغ عملیش

نخیر هیچم از کارم پشیمون نیستم و احساس گناه نمی کنم...اهوم

بعد چنان به صندلیم تکیه دادم که چند نفر بهم خیره شدن

شایو:لی لی

لی لی:بله؟

شایو:به نظرت مدل مو جدیدم بهم میاد

یه نگا بهش میندازم ...خوب ..مو هاشو به جای دو گوشی دم اسبی بسته بود تلشم بلند کرده بود که ریخته بود رو صورتش 

لی لی:آره خوبه بهت میاد 

شایو:راس میگی!؟...واای

بچه چه ذوقی کرده بود...خودشو بهم نزدیک تر میکنه و با چشاش به آسوکا اشاره میکنه

شایو:واسش یه نقشه جدیدو توپ دارم

 یه نگاه به آسوکا میکنم که پشتش به ما بود یه نگاه به شایو

لی لی:من دیگه نیستم 

شایو :وا!یعنی چی نیستی..من...

همین که خواست ادامه بده حرفش نا تموم میمونه و معلم به کلاس میاد

از زبون شایو

بعد از مدرسه خواستم برم خرید آخه لباس نداشتم که واسه شب بپوشم به آلیسا هم گفتم باهام بیاد ولی نیومد آخه تنهایی که نمیتونم برم باید یکی باشه که نظر بده 

زنگ زدم به لی لی

شایو:الو

لی لی:بفرمایید

شایو:سلام خوبی

لی لی:ای بد نیستم بگو

شایو:میای با هم بریم خرید 

لی لی:باشه

شایو:پس من ده دقیقه ی دیگه دم در خونتونم

لی لی:نه ..خونه نیستم بیا همون مرکز خرید بزرگه من الان اونجام

شایو:وای!جدی؟باشه می بینمت . بای

لی لی:بای

سریع آماده شدمو رفتم خلاصه به زور لی لیو پیدا کردم ولی یکی پیشش بود که.....بله آسوکاست.... همین که بهشون رسیدم

شایو:تو اینجا چی کار میکنی!؟

آسوکا:بهت یاد ندادن سلام کنی؟

شایو:آه..اِ..سلام

لی لی:سلام ..من بهش گفتم بیاد

آسوکا:در واقع به زور

لی لی:اَه....بس کن تو هم دیگه

آسوکا:باش

لی لی:شایو تو هم اومدی لباس بخری؟

شایو:چی؟...آه ....آره

لی لی:خیلی خب بریم

با هم کل مغازه هارو گشتیم

 بالا خره به زور یه لباسی برای خودم خریدم

لی لی:بچه ها من یکم..یه چیزی بخریم بخوریم؟

شایو با ذوق:مثلا بستنی

لی لی:من میخرم

لی لی رفت و برگشت 



همون لحظه من و آسوکا با تعجب به هم نگاه کردیم

بعد به  لی لی نگاه کردیم

من و آسوکا:این چیه؟

لی لی:مگه کورید بستنیه دیگه

شایو:خخ..جالبه

آسوکا:پس چرا واسه خودت نخریدی؟

لی لی:اگه توجه کنی  من فقط دو تا دست دارم  ..الان میرم واسه خودم میخرم

آسوکا:مثلا اگه با یه دست دو تا بستنی میگرفت دستش قطع میشد

شایو:یادت باشه داری درمورد ناز نازی ترین بچه مدرسه صحبت میکنی

آسوکا:خخخخ..آره...راس میگی

لی لی:هوووف خسته شدم بریم دیگه

آسوکا:تو !! از خرید خسته شدی؟!مگه میشه

لی لی:خوب بابا تو هم فقط بلدی تیکه بندازی

شایو:میگم ما که چند ساعت دیگه قراره راه بیفتیم شما دیگه نرید از همینجا بیایید خونه ی من

آسوکا:مممم....راس میگه

لی لی باشه بریم

*******
لباسمو پوشیدمو رفتم جلو آیینه خیلی خوشگل شده بودم آرایشم کرده بودم که دیگه هیچی 

لباس من


لباس لی لی


لباس آسوکا



رو به لی لی که مثل همیشه داشت با خودش ور می رفت گفتم

شایو:لی لی بهم میاد

اصلا نگام نکرد همونطور که داشت آرایش می کرد گفت :آره پرفکت 

آسوکا که رو کاناپه لم داده بود یه نگاه بهم انداخت و یعد پاشد اومد سمتمون...دستشو گذاشت زیر چونش و گفت

آسوکا:به این لباس مو های بسته نمیاد ...تو هم که خفت مو هاتو گرفتی

شایو:نه نه ...من نمیتونم مو هامو باز کنم

آسوکا:اَه لوس نکن خودتو 

مو هامو باز کرد

آسوکا:خخخخخخ نگاش کن اینقد مو هاشو بسته همش چسبیده به کلش

لی لی:خخخخ آره ..امممم...خوب ...آها با سشو ار درستش میکنم

آقا خلاصه لی لی با سشوار افتاد به جونم

لی لی:دارارام...بفر ماییید..


آسوکا:وااااااای...لی لی! چرا مو هاشو مثل پشمک کردی ؟..بده من ببینم...برو کنار

حالا آسوکا با سشوار افتاد به جونم...گند کاری لی لیو درست کرد و مو هامو که خورد بود رو به سورتم ریخت

آسوکا:اممم..آره حالا بهتر شد


لی لی:واااای شایو با مو های باز چقد عوض شدی ....آه...البته به من که نمی رسی ولی بد نیست

شایو:مررررسی از جفتتون ممنونم...خیییلییی

آسوکا پرید وسط حرفم

آسوکا:اَه بس کنید این سوسول بازیاتونو ...بریم الان بقیه می رسن

زیییینگ...

رفتم درو باز کردم همه بچه ها با هم دم در بودم با دیدن من همه کپ کرده بودن

استیو: ااه...ش.. ش

آلیسا:شایو تویی؟

هوارانگ:واااای

لاکی:ممم فوق العاده پرفکت

جین:مممم..خوبه

واااااااایییییی خداااااا دلم میخواست بپرم تو بغلش شالاپ شالاپ ماچش کنم ولی اینقد جا خوردم و کپ کردم که حتی یادم رفت نفس بکشم

از زبون آلیسا

استیو:اِ! بچه ها این چرا اینجوری شد؟

هوارانگ:خخخخخ دوباره رفت تو بهت...خخخخخ

آلیسا:شایو.شایو...شایییییییوووووو

انگار نه انگار فقط مثل چی به جین زل زده بود که لی لی با افاده هولش داد و از در خونه اومد بیرون بعد هم بانازو افاده

لی لی:سلام به همگی

آسوکا:سلام

جین به شایو اشاره می کنه و میگه:معلومه شاهکار خودته

آسوکا:بابا باهوش..عقل کل

جین:منو مسخره می کنی؟

لاکی:اَه...بس کنید دیگه 

لی لی:خوب بریم

خلاصه رفتیم و رسیدیم به یه رستوران

جین:امیدوارم گرسنه باشید

شایو:وای آره خیلی

لی لی:شایو تو که...

شایو:من غذای چینو تر جیه میدم

لی لی:حالا وسط حرف من می پری!؟

شایو:من کی؟...

آلیسا:بچه ها لطفا پیاده شید

آقا خلاصه رفتیم تو رستوران و نشستیم سر یه میز  یه پنج دقیقه ای منتظر موندیم

استیو:آقا پس چرا هیچ کس نمیاد سفارش بگیره

هوارانگ:راس میگه

جین:ای خدااا...من و از دست اینا بکش

شایو:خدا نکنه

استیو:جانم؟

لاکی:ببند نیشتو

جین:استیو...لطفا پشت سرتو نگاه کن

استیو برگشت پشت سرشو نگاه کرد:خوب

جین:چی میبینی؟

استیو:یه مش آدم که دارن از رو میز برای خودشون غذا بر میدارن

جین:خوب؟

استیو:خوب چی؟

جین:این به چه معنیه؟

استیو:معنیه!..این که...

جین:این جا سلف سرویسه الاغ...دیونه اخه کله تو رو با چی پر کردن...

هوارانگ:بی خیال بابا آروم باش

رفتیم که غذا مونو برداریم

استیو:هوارانگ..کدوم یکی از اینا پیفه

هوارانگ:منظورت بیفه؟

استیو:حالا همون.

******

لی لی:آسوکا جونم چی میخوری برات بردارم

آسوکا:چه مهربون شدی تو...خبریه؟!

لی لی:معلومه که نه.فقط دارم تازه قدرتو می دونم

*****

شایو:جین سوپ میخوای

جین :نه نمیخوام

آلیسا:شایو با مو های باز چه با حال شدی

لاکی:آره راس میگه

شایو:مرسی

و بعد رفتیم سر میز

از زبون آسوکا

آلیسا:وای چقد شلوغ بود

لاکی:من ژله میخواستم...ولی تموم کرده بود

استیو:خوشبختانه پ یعنی بیف تموم نشده بود

هوارانگ:از دست تو

لی لی:آه...خدای من ...دکور اینجا واقعا افتضاحه ...غذا از گلوم پایین نمیره که

هوارانگ:آسوکا!تو مطمئنی میتونی این همه رو بخوری

آسوکا:یه نگاه به بشقاب خودت بنداز بعد به من ایراد بگیر

هوارانگ:هوووف...من نمیدونم تو چرا چاق نمیشی...حالا چاقی هیچی شکمتم همیشه تخته...نمیشه که...

آسوکا:---

هوارانگ:باشه بابا غلط کردم

آسوکا:جین!..تو چرا اینقد کم غذا بر داشتی..میخوای رژیم بگیری؟

جین:به تو مربوط نمیشه

خوب تعجبی هم نداره جین تا وقتی به من بدهکار نباشه با من درست صحبت نمیکنه باز این خوبه چون با بقیه حتی اگه بهشون بدهکار هم باشه با هاشون درست صحبت نمیکنه

یهو قیافه ی شایو رو دیدم

پوزخند مزخرفی رو لبش بود .فهمیدم به چی داره میخنده

بزار دلش خوش باشه بابا اصلا مهم نیست.بزار یه روز هم روز اون باشه

داشتم غذامو می خوردم که یهو جین با یه پوز خند صدادار توجهمونو به خودش جلب کرد و طوریکه انگار داره با خودش حرف میزنه گفت

جین:خخخخ...رژیم...اونم من

آسوکا:‌خوب که چی مثلا!؟

جین:آخه حرفت فوق العاده مزخرف بود

آسوکا:آخه اونروز خودت گفتی به خاطر امتحانای پایان ترم اینقد ورزش نکردی یخورده چاق شدی

جین:ت..تو گوش وایساده بودی؟

آسوکا:نخیر فقط شنیدم

جین:اگه به بابات نگفتم

آسوکا:‌خیلییی چیزا هست که مامانت ازش بی خبره

جین:میدونم با گربه ی نازت چیکار کنم

آسوکا:حواست به موتور سیاه آخرین سیستمت باشه

جین:وقتی سر امتحان فیزیک بهت نرسوندم و فیزیکو افتادی

آسوکا:امتحان هندسه میبینمت

جین:اعصاب منو خط خطی نکن

آسوکا:اعصابت در حالت عادی هم همینه 

هوارانگ:بابا بس کنید دیگه شما هم

جین یه پوز خند میزنه و روبه هوارانگ میگه:خودش میره تو خیابون اوناییکه با هم دعوا میکننو سوا میکنه و آشتیشون میده اونوخت خودش مثل چی افتاده به جون من داره باهام دعوا میکنه

آسوکا:یه پسر عمه دارم کل دنیارو ریخته به هم و همرو انداخته به جون هم از این قبیل مبارزات یه بازی به اسم تیکن هم ساخته شده

...

...

واین ....یعنی....ناک ....اوت...(K.O)

یه بار دیگه من بردم...یووو..هوووو...

چشمای جین پر خون شده بود و ترسناک تر از همیشه به قیافه ی به ظاهر خونسرد من نگاه میکردو هیچی نمیگفت خب چیزی هم نمیتونست بگه

قیافه ی شایو از جین هم ترسناک تر بود چنان بهم زل زده بود که کم مونده بود همونجا منو بخوره

آلیسا و لی لیو لاکی هم داشتن با تعجب به من نگاه می کردن

استیو و هوارانگ هم جلو دهنشونو گرفته بودن که صدای خندشون بیرون نیاد چون در غیر این صورت توسط جین خفه میشدن

..
اصلا به من چه بابا من که کاملا بی خیال اون حرفش شدمو هیچی نگفتم ...خودش شروع کرد

ولی در کل این منم که بد بخت شدم.چون حالا من به جین بدهکارم.ومعلوم نیست اون چجوری تلافی می کنه

از زبون لی لی

چند ثانیه سکوت کامل بود

بعد لاکی سکوتو شکست

لاکی:ا.چیزه من واسه شب بلیط سینما گرفتما...زود تر بخورید که برسیم

خلاصه بعد از شام رفتیم سینما

استیو:فیلمش چیه ؟

هوارانگ:نمیدونم ولی از این زامبی -مامبیاست
،
استیو:چیییی؟


هوارانگ:چیه استیو،می ترسی

استیو:هااا؟...چیزه...معلومه که نه

*****
لاکی :وای من عاشق زامبی بازیم

آلیسا:منم...آخ جون

*****
آسوکا:امیدوارم مثل قبلیه سوسول بازی نباشه یکم حال کنیم

لی لی:ولی قبلیه که خیلی ترسناک بود

آسوکا:تو به اون میگی ترسناک؟!

****
شایو:جین ...تو خوبی؟

جین:چرا باید بد باشم؟

شایو:هیچی.همینطوری گفتم

جین:دیگه همینطوری چرت و پرت نگو

شایو:چشم

****

خلاصه رفتیم تو سالن

اول آسوکا نشست،کنارش من،کنارم هوارانگ،کنارش استیو،کنارش لاکی،کنارش آلیسا،بعد شایو

وبعدشم جین

از زبون آسوکا

منتظر بودیم تا فیلم شروع شه بیشتریا نشسته بودن ولی هنوز صندلی کناری من خالی بود تا این که یکی اومد طرف جین و گفت:اممم..ببخشید مطمئنید درست نشستید ؟

بعد بلیطشو بهش نشون داد: اینجا جای منه

جین رو به لاکی گفت:اون بلیطارو بده من

بعد یه نگاهی به بلیطا انداخت و روبه طرف گفت:آ..آره من اشتباه نشستم ببخشید

-خواهش میکنم

بعد پاشد بلیطارو داد دست لاکی

لاکی:ولی من که درست خریدم

بعد جین اومد رو صندلی خالی کنار من نشست

جین:حالا درست شد

خخخخ اینم از شانس خرکی من بیچاره بوددیگه

میتونستم قیافه ی عصبانی شایو رو ببینم ولی خسته تر از این بودم که بخوام جامو باهاش عوض کنم


فیلم شروع شد 

صدای جیغ جیغ استیو از همه بلند تر بود .هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود ولی هی جیغ میزد

فیلم بدی نبود ولی بازم یه ذره سوسول بازی توش داشت

شایو هم که اعصاب نداشت طوری با خشم و غضب به پرده نگاه می کرد که عوض این که خودش بترسه زامبیا ازش می ترسیدن

آلیسا و لاکی داشتن با هیجان هم نگاه می کردن هم چیپس می خوردن

حوصلم داشت سر میرفت آخه با اره زنده زنده کلشو می کنه خب به من چه؟ یا مثلا در آوردن چشم یه نفر کجاش ترسناکه؟آرزو به دلم مونده یه شب فیلم ترسناک ببینم بعد از ترس نتونم بخوابم

چرخیدم به لی لی نگاه کردم قیافش مثل ..ولش کن

بعد به جین نگاه کردم پُکر فیس کامل بود

آسوکا:جین؟

جین:چیه؟

آسوکا:چیزی نمیخوری؟

جین:نه

آسوکا:چیپس؟

جین:---

آسوکا:پفک؟

جین:---

آسوکا:پاپ کرن؟

جین:---

آسوکا:نوشابه؟

جین:بس کن

آسوکا:زیروِ ها

جین:چی؟

آسوکا:ziro (بدون قند)

جین:خیلی خوب.. بده

فوری نوشابه رو از دستم گرفت و یه نفس همرو سر کشید ...هووف چه نفسی داره!..

جون عمش رژیم نداشت خخخخخ

ناخواسته یه پوزخند کوچیک بهش زدم

جین:چیه؟

آسوکا:ها؟!..هیچی

بیچاره اینقدر کم غذا خورده بود که معلوم بود گشنه بود

برای اینکه یه ذره دیگه از سنگینی جرمم کم کنم گفتم یه تعارف دیگه بزنم

آسوکا:مطمئنی چیزی نمیخوری

جین:اگه فقط یک کلمه دیگه حرف بزنی اونوقت...

همون موقع یکی توی فیلم نعره کشید که با بیس صدای سینما همه پریدن هوا

به نظرم خفه شم خیلی سنگین ترم اون بالاخره یه جوری تلافیشو درمیاره پس بهتره خودمو کوچیک نکنم


از زبون استیو

مادر.......واییییییی

..غلط کردم ...

من شکر بخورم بیام فیلم ترسناک ببینم....واااااااایییییی.....خداااا

مامان نینا...به دادم برس

هوارانگ :استیو جلو صورتتو نگیر اینجاش خیلی با حاله..ببین

لاکی :فوق العده ست

آلیسا:وووییی ..چقدر حال میده

شایو:ساکت شید الان صدای جیغ بقیه در میاد

لی لی:آسوکا؟به نظرت اون دختر زامبیه شبیه جسیکا نیست

آسوکا:تو نمیخوای جسیکا رو فراموش کنی؟ نخیر شبیهش نیست

استیو:من دیگه نمیتونم تحمل کنم

هوارانگ:استیو کجا میری ؟وایسا ببینم

آخیش ...آرامش بالاخره از اون سالن اومدم بیرون

یک ساعت که گذشت بقیه هم اومدن

از زبون آسوکا

اومدیم بیرون

لی لی یه ذره تو بهت بود. جین خونسرد بود.بقیه بچه هاهم مثل جنیا هی میگفتنو میخندیدن ..انگار رفتن فیلم کمدی ببینم

اومدیمو بالا خره استیوو پیدا کردیم

هوارانگ:قیافشو..خوبی؟

استیو:نه اصلا

بعد رو به ما اومدو گفت :بچه ها ...کیسه خوراکیا دست کیه ؟

آسوکا:من

جین دقیقا کنارم وایساده بود

استو:یه نوشابه بده

دستم کردم تو کیسه و یه نوشابه بهش دادم

استیو:اَه...این که زیروِ...من دو تا نوشابه خریده بودم یکیش معمولی بود یکیش زیرو اون یکی رو بده

داشتم دوباره دستمو می کردم تو کیسه که یهو یه چیزی یادم افتاد

نوشابه!؟

زیرو!؟

نکنه تو تاریکی سینما اشتباهی!؟؟!

.....نه!

جین از عصبانیت اینقدر داغ شد که چند لحظه احساس کردم کنار بخاری وایسادم

خدایا...من هنوز خیلی جونم ..

آروم و با تردید سرمو بالا بردم و به چشمای جین نگاه کردم یه جورایی بود انگار که داره به موش نگاه می کنه این یعنی  وضعیت از اخمو فریادو این داستانا گذشته و کارم ساختست

ناگهان یه لبخند از اونایی که بچه های شرور بعد از خرابکاریاشون میزنن رو لبم نقش بست

جین خواست بیاد جلو که پابه فرار گذاشتم...خخخ فکر کن من بتونم ازدست این نره غول فرار کنم

همون موقع مچ دستمو کشید منم نتونستم قدم از قدم بردارم...بچه ها هم که انگار دارن فیلم سینمایی نگاه میکنن از جاشون جم نمیخورن

جین:کجا با این عجله؟

خوب..اینم پایان کار آسوکا..وصیتی ندارم..خداحافظ

همون موقع صورتمو مچاله کردمو پلکامو روهم فشاردادم

که جین بر خلاف تصوری که داشتم به جای فریاد زدن و ... مچ دستمو بیشتر کشید طرف خودشو یه چیزیو گذاشت تو دستم و بعد دستمو ول کرد

دیدم که...سوییچ ماشینش؟اونو واسه چی داده به من؟

جین :بچه ها شما برید ..من خودم پیاده میرم

هوارانگ:ببینم تو روانی شدی؟میدونی تا خونت چقد راهه؟

جین:خداحافظ خوش بگذره

بعدشم دستاشو کرد تو جیب شلوارش و رفت اونم چه رفتنی هر کی نمی دونست فکر می کرد این مُدله داره تمرین میکنه...


یعنی اندامت اینقدر مهمه!خخخ یه نوشابه که نیم ساعت بیشتر پیاده روی نمیخواد.اینطوری استخوناشم آب میشه به خدا

خوب انگار امروز نمیمیرم..سلامی دوباره به زندگی

از زبون هوارانگ

استیو:خیلی خوب نمیاد دیگه بریم

یهو آسوکا پرید بهش

آسوکا:وایییی...استیو خفه -شو خفه شو -خفه شو...

فوری جلوشو گرفتم چون میدونستم اگه دستش بهش برسه خفش میکنه

آسوکا‍:ولم کن بابا...آخه توی الاغ همون زیرو رو کوفت میکردی می مردی

استیو بیچاره از ترس کپ کرده بود

هوارانگ:بابا آروم باش به اون بیچاره چه ربطی داره

آسوکا بعد از چند ثانیه خودشو کنترل کرد و سویییچ و گرفت طرفمو گفت:میشه تو برونی؟

خودمو عقب کشیدمو گفتم:هه خیال باطل..مگه از جونم سیر شده باش

آسوکا:تورو خدا یکی رانندگی کنه من اصلا حوصله ندارم

شایو:سوئیچ و داد به تو .پس خودت باید برونیش

آسوکا:خیلی ممنون از همگی خیلی خوب بیاید بریم

از زبون آسوکا

رفتیم و رسیدیم ..بعله ..آخرین سیستم ترین ماشینش 

دفعه ی اولم نیست که ماشینشو می رونم

ولی حوصلشو ندارم 

خدایا خودت هوامو داشته باش میدونی که اگه یه خش روش بیفته ... خلاصه از ما گفتن بود

از زبون لی لی

نشستیمو آسوکا با بیحوصلگی ماشینو روشن کردو به راه افتاد

اول دم خونه ی شایو وایساد

شایو:بچه ها مرسی خیلی خوش گذشت ..خداحافظ

بقیه هم باهاش خداحافظی کردن

یکی یکی همه پیاده شدن و فقط من موندم و آسوکا

دم در خونه ما وایساد

داشتم پیاده می شدم که

آسوکا‍:لی لی؟

برگشتم سمتش

لی لی:چیه؟

آسوکا:تو..حالت خوبه؟

لی لی‌:آره ..یکم خوابم میاد استراحت کنم خوب میشم

آسوکا:آخه به نظرم...

لی لی:گفتم که حالم خوبه .تو برو ...شب بخیر

آسوکا:شب بخیر

درو بستمو رفتم خونه

با این که پنج تا خدمتکار تو خونست ولی واقعا جای سباستین تو خونه خالیه

لباسامو عوض کردمو رفتم تو اتاقم تا چراغو روشن کردم چشم خورد به عکس بابام روی میزم

دلم خیلی واسش تنگ شده اون خیلی کم میاد خونه بعد از چند ثانیه احساس کردم یه چیزی داره روی گونم سر میخوره..پوز خندی روی لبم میشینه

امروز دقیقا نمیدونم فازم چیه؟

همینطوری به عکس زل زده بودم که یکی درو می زنه

تق تق
لی لی:بله

تق تق
لی لی:اَه...مگه کری بیا تو دیگه

خدمتکاره اومد تو

خدمتکار:خانوم شام حاظره 

لی لی:مگه وقتی من گفتم بیرون غذا میخورم نشنیدی

خدمتکار:آه..امم..ببخشید خانم..فراموش کرده بودم 

لی لی:میتونی بری

خدمتکار:بله

خودمو انداختم رو تخت..اینقدر خسته بودم به دقیقه نکشید که خوابم برد

از زبون هوارانگ

اینقدر خسته بودم که تارسیدم خونه خوابم برددو ثانیه چشمامو نبسته بودم که صدای زنگ در اومد

به ساعت نگاه کردم،4صبح بود.چقدر  زود صبح شد

دوباره صدای زنگ در اومد

یعنی کدوم خریه؟...این وقت صبح

آهان...حتما استیوه..ولش کن بابا جوابشو ندم خودش میره

پتو رو رو سرم کشیدم و خواستم بخوابم

ولی مگه صدای در میذاشت

نه..استیو اینجوری آروم زنگ نمیزنه..اون مثل وحشیا دستشو میزاره رو زنگ ول نمیکنه

یعنی کیه؟

خلاصه باخودم کلی کلنجار رفتمو با سرو وضع داغون و خواب آلود رفتم سمت در 

همین که درو وا کردم خشکم زد

...
ادامه دارد.

یعنی کی پشت دره؟

پرسش:آیا بی نظر بیرون رفتن جاییز است؟

پاسخ:جایز نیست
نظرات 7 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت 17:54 http://jill-valentine27.mihanblog.com/

سلام بیا تونظرسنجیام شرکت کن

اومدم

سارا سه‌شنبه 20 مهر 1395 ساعت 01:49 http://jun-jin.mihanblog.com/

سلام من میام داستانتومیخونم حتما

مرسی گلم

منا یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 01:37

براى چى اینترنتت قطع شه؟؟
براى درس و... اینا نمیتونى ادامه ى داستانتو بزارى؟
حیف شد جاى حساسى بود داستانت

آره واقعا حیف شد
حالا بازم میگم معلوم نیست

منا جمعه 2 مهر 1395 ساعت 14:37

منظورت اگه موقع مدرسه هاست بازم هستم

چه خوب البته شاید بعد یه مدت نتم قطع شه
ولی فکر نکنم بتونم ادامه داستانو تو مدرسه ها بزارم

منا پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 22:11

عالى بود عالیه عالى خیلى باحال بود
خیلى داستان حساس شد خخخ
ادامشو اگه تونستى زودتر بزار ارمینا جون

باشه تو تا کی هستی

Allochka Dragunova پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 05:42 http://tekken.mihanblog.com

بسیار عالی!
بسیار عالی و کاملتر از قسمت گذشته بود!
از همین الان میگم که شخصیت مورد علاقه من تو داستان آسوکاست

مرسی عزیزم

بیتا چهارشنبه 31 شهریور 1395 ساعت 16:05

واااااى خیلى خوشگل و قشنگ بود

ممنون گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.